در حالی که نفس نفس میزد خیره نگاهم کرد. نفسم و فوت کردم و گفتم _روانی تو؟ببین خونم و چی کار کردی؟آرمین خستم کردی اون از دیشبت این از امروزت. مثل همین اواخر کاری به کارم نداشته باش بذار زندگیم و بکنم.سام هیچ،ولی اگه تو تنها مرد این کره ی خاکی باشی من باهات ازدواج نمیکنم.. بمیرمم...
سرمو تو بغلش گرفتمو ؛ موهام نازد سینا – آروم باش یاسی بی صدا تو بغلش گریه کردم … سینا – آب میخوری برات بیارم ؟؟!! سرمو به چپو راست تکون دادم … سینا – ببینمت ؛ تو یاس شیطون ما نیستی ؟؟ کی اذیتت کرده یاس – مهم نیست سینا – برا چیزی که مهم نیست ؛...
نفسم از بند زندان سینه ام رها شد.سنگینی باری که از مدت ها پیش بر روی قلبم وجود داشت انگار سبک شده بود.سیاهی مطلق تمام لحظات درد آور زندگی ام که در پیش چشم هایم دائما نقش بسته بود که در هر ثانیه از زمان مرا به جنون می کشاند در سخت ترین روزهای بیماری سرو، در غم نبودن...
فصل دوم -قسمت ۱# امروز پنجمین خرابکاریه،مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به باد میدم.. صدای فریادش آنقدر گویا و رسا بود که صدا از هیج کس در نمیومد.معمولا از زمانی که برگشته بود صداش به گوش کسی نمیرسید و ذات کم حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود.. سر همه پایین بود و کسی آتش گرفتن...
شیده سوار ماشین شد ؛ مهران سرشو خم کرد باهاش حرف میزد خواستم سوار ماشین شم ؛ دستمو گرفت تو جام ایستادم نگاهی به شیده و مهران کردم ؛ حواسشون به ما نبود سمیر- یاس – من چیزیم نیست سمیر سمتم برگشت ؛ نگاهی بهم کرد و گفت : تو که داری گریه … نذاشتم ادامه بدم ؛...
نتونستم جلوی خودم و بگیرم و متعجب گفتم _چی؟ معنادار نگاهم کرد. مچ دستم و گرفت و بعد از انداختن نگاه تحقیر آمیزی به مادر سام من و دنبال خودش کشید.. سان بالافاصله گفت _هی کجا می بریش؟ برگشتم و ملتمس نگاهش کردم اما مادرش جلوش رو گرفت و با اخم گفت _اون دختر مال تو نمیشه سام....